منتظر یه فرشته

دفتر نوزدهم

سلام بعد از مدت ها اومدم می دونم خیلی دیر به دیر میام و می نویسم اما خب چه کار کنم گاه یاصلا حوصله نوشتن ندارمالان که دارم این روم ینویسم اخر هفته 29 هستم و دو روز دیگه وارد هفته 30 می شم و دیگه روز شمار و هفته شمار ما به یه عدد تک رقمی رسید همیشه می گفتم یعنی می شه من به هفته 30 برسم می بینم که به سلامتی فعلا همه چیز خوبه  البته گاه گاهی یه نگران یهایی وجود داره اما خب چه کارکنم  زمان در گذر است و من کماکان منتظر لحظه شیرین در آوش گرفتن پسر دلبندم هستم  پسری که برای دیدنش دیگه کم کم  داره صبرم لبریز می شه و  وجودم منتظر دیدن روی ماهش هست پسر گلم محمدم  محمد صادق  مامان خوبی عزیزم دلم می خواد هر چی زودت...
9 شهريور 1392

دفتر هجدهم (ماه پنجم)

  سلام عزیز دلم قند عسلم 22/3/92 فهمیدم خدا چه  لطفی بهم کرده اگه گفتی فهمیدم تو یه گل پسری(17 هفته و 5 روز) پسر عزیزم  اون روز دل  تو دلم نبود  البته از بس همه گفته بودند شما پسر هستی  خیلی اماده شنیدن این موضوع بودم وقتی گفت 98 درصد پسری کلی ذوق کردم حالا سلام  محمد صادق عزیزم سلام مامانی قربونت برم عزیز دلم  قند عسلم  محمد صادق مامانی دوستت دارم کی بشه  موقعش برسه و ببینمت سر  وقت خودش دلم برات پر می زنه  تاج سرم تویی مامان جون  ان شاءالله عاقبت به خیر بشی مادر قربون قد و بالات برم تو  اون روز 200 گرم بودی  الهی ...
27 خرداد 1392

دفتر هفدهم

سلام عزیز دل مامان قربونت برم الهی که گاهی مثل یه ماهی من رو از وجودت با خبر می کنی نفسم عشقم که  هر لحظه انتظار دیدنت رو می کنم  و دوست دارم ببینمت ببوسمت ببویمت  عزیز دلم مدتی من و تو شدیم یه جفت گوش برای شنیدن مشکلات واین و اون البته خوشحالم که می تونم حداقل کاری رو برای دوستام بکنم  و البته دعا هم براشون می کنیم من وتو با هم  قربونت برم الهی می بینی دنیا  درسته قشنگه اما  محل ازمایش خداست  ازمایش هایی که گاهی برای سربلندی و نمره بیست گرفتن از اون باید خیلی زحمت و تلاش کنی مامان جون نمی خوام بترسونمت اما می خوام بهت بگم باید مثل یه مرد باشی مقاوم و استوار ...
27 خرداد 1392

دفتر شانزدهم

سلام عزیز دل مادر خدا می دونه که چه قدر دلم برات تنگ شده  انتظار در آغوش کشیدنت من رو  بی تاب کرده ان شاءالله سر موقه  که  اومدی دوست دارم حسابی بغلت کنم و ببوسمت  عززززززززززززیزم طبق حساب خودم الان هفته چهاردهم هستم اما طبق حساب سونو تو 4 روز بزرگتری  البته خیلی فرقی نمی کنه اما دوست دارم حساب سونو دقیق تر باشه و من تو رو 4 روز زودتر بغل کنم  مشتاقانه منتظر تکون خوردن هات هستم و خدا خدا  میکنم که زودتر حست کنم  یکمی شکمم بزرگ شده اما  انگار تا حست نکنم باورم نمی شه هنوز باورم نمی شه مامان جون ازم ناراحت نشی ها الهی من قربونت برم الهی که خادم اسلام و شیعه بشی    خدایا...
23 ارديبهشت 1392

دفتر سیزدهم

سلام به  همه دوستای خوبم که تا این موقع  صبر کردند می دونم خیلی منتظر بودید که بهتون خبر بدم اما خب به دلیل یه سری از مسائل نتونستم  همه از نحسی این عدد حرف می زنند منظورم سیزدهه اما من از خوش یومنی اون حرف یم زنم اون هم به خاطر روز تولد مولام آقا امیرالمومنین(ع) هست خدا رو شکر بالاخره بعد از سالها سالها انتظار انتظار من  مامان شدم  و نمی دونم چی بگم چون هنوز یه حس غریبی  دارم وو از خدای مهربونم که لطف و عنایتش ور شامل حالم کرد ممنون و سپاسگذارم خدایا شکرت  شکرت به خاطر همه ی چیز هایی که  بهم عطا کردی شکرت به خاطر همه داده ها و نداده هات شکرت فقط همین رو می تونم بگم خدایا هنوز...
8 ارديبهشت 1392

دفتر دوازدهم

 سلام رسیدیم به دفتر دوازدهم دفتری که شماره اش من رو شرمنده خودش می کنه شرمنده ی صاحبش می کنه خدایا  چند روزه خیلی امیدوارم به شوهرم می گم  می خوام دوهفته نقش مادر رو بازی کنم  کلی می خنده هرچند که می دونم اون هم دوست داره نقش پدر رو بازی کنه  بهش می گم از این به بعد دو هفته در ماه نقش یه مادر رو بازی می کنم  من می شم مادر محمد صادق  و تو هم نقش پدرش رو بازی کن  خلاصه چه لذتی داره  این نقش بازی کردن دست رو شکمم  می زارم وکلی با بچم حرف  می زنم  و گاهی اگه بخواد سر به سرم به زاره یا  مثلا محکم بغلم کنه بهش می گم یواش بچم اذیت  می شه &...
14 اسفند 1391

دفتر یازدهم

دلم خیلی گرفته دوست دارم ضجه بزنم قصد نداشتم دل خواهرم رو اذیت کنم اخه خیلی نارحته 10 ساله بچه دار نمی شه  البته خودش گفته بود اگه بچه ای پیدا بشه من قبول میکنم اما  و من از بهزیستی یکی پیدا کردم و که یه بچه پیدا شده حالا که بهش گفتم  گفت من فقط بچه ی خودم رو می خوام و می گفت هر ازگاهی این زخم کهنه سر بازمی کنه خدایا مرا ببخش که ناراحتش کردم خدایا غلط کردم می دونم الان چه حالیه خدا تو که این قدر بزرگی خودت نصیبش کن  خدایا تو که به حضرت زکریا یحیی دادی و ابراهیم اسحق رو دادی و به حضرت مریم حضرت مسیح رو دادی خدایا تو که قادر و متعال هستی بهش ببخش خدایا خیلی دلم گرفته حلالم کن  کاش اصلا هیچ بچه ای پیدا نمی شد و من دل ای...
12 اسفند 1391

دفتر دهم

 خدای مهربانم امید بنده ات را نامید نکن  شورو شعف دلم را نامید نکن بسیار منتظرم  که 24 اسفند را یکی از بزرگترین  روزهای زندگی ام بدانم خدایا ایا تو خشنود می شوی قلبم بشکند که بارها و بارها شکسته شده دیروز رفتم ازمایش مخصوصی دادم  دکتر یه حرفی بهم زد تنم لرزید گفت اگه این ماه حامله نشدی باید ماه  دو ماه دیگه بیای برای ای یو ای خدایا اصلا فکر نمی کردم کارم به اینجا بکشه خدایا نه  نمی خوام  نمی خوام به این جا بکشه خودت این ماه دلم رو خوشحال کن  چشمان پر از اشک مرا نمی بینی  نمی بینی بنده ی ضعیف و ناتوانت چگونه التماست  می کند  و چگونه به پایت افتاده  ...
9 اسفند 1391